شاه عباس اول صفوى (7)

تهيه كننده : محمود كريمي شروداني
منبع : راسخون




جلوس مصطفي خان به سلطنت عثماني

با جلوس مصطفى خان به سلطنت، سران شورشى ينى چرى صاحب اختيار مطلق شدند، اما چون سلطان تازه، كم هوش و عقب مانده فكرى بود، امور سلطنت را مادر او با مشورت و صوابديد سرداران سپاه و سران دولت اداره مى‏كرد. در همان ايام، نامه دوستانه‏اى براى شاه عباس به شهر هرات فرستاده شد و پادشاه ايران در جريان اوضاع آشفته دربار عثمانى و تغيير سلطان قرار گرفت. بر اثر تغيير سلطنت و اختلافهايى كه بين سران ينى چرى و فرمانداران دولت عثمانى بروز كرد، برخى از حكام و سرداران سپاه ولايات ترك به راه خودسرى رفتند و به مخالفت با حكومت مركزى برخاستند. از جمله، يكى محمد قنبر، فرمانده سپاه ينى چرى عثمانى در بغداد بود، كه با بكرسو باشى از بزرگان آن شهر دست به يكى كرد و به يارى او، از فرمان حكمران عراق عرب سرپيچى نمود. اما ديرى نگذشت كه ميان آن دو نيز اختلاف افتاد و بكرسو باشى، محمد قنبر را با جمعى از طرفداران وى هلاك كرد و در سراسر عراق عرب استقلال يافت.

گماشتن حافظ احمد پاشا به حکمراني بغداد از سوي دربار عثماني

دولت عثمانى چون از تمرد و عصيان بكرسوباشى اطلاع يافت، يكى از سران ترك به نام حافظ احمد پاشا را به حكمرانى ايالت بغداد و عراق عرب برگزيد و به دفع متمردان مأمور ساخت. بكرسو باشى، كه از اين خبر بيمناك شده بود، فرستاده‏اى نزد حسين خان - حكمران لرستان - گسيل كرد و به او پيغام داد كه اگر شاه ايران عزم فتح بغداد كند، وى شهر را كه حق مسلم ايران است، بى درنگ تسليم خواهد كرد.

تصرف بغداد ثوسط شاه عباس بزرگ 1032 ق

شاه صفوى كه از مدتها پيش در فكر استيلا بر بغداد بود - بغداد از سال 940 ق / 1533 م در دهمين سال سلطنت شاه طهماسب اول به تصرف تركان عثمانى درآمده بود - با توجه به اوضاع آشفته دربار عثمانى، موقع را مغتنم شمرد؛ پس نامه‏اى ملاطفت آميز براى بكرسو باشى نوشت و او را به مقام استاندارى و عنوان خان مفتخر نمود. اما بكرسو باشى، كه به قدرت و حكومت مستقل خويش اميدوار بود، با فرستاده شاه عباس از در حيله درآمد و حتى در صدد كشتن فرستاده شاه برآمد. سرانجام، به قلعه دارى پرداخت و مقاومت در برابر سپاه ايران را برگزيد. در همان حال خبر رسيد كه سپاه حسن پاشا حكمران موصل براى مقابله با سپاه صفوى عازم بغداد است. شاه عباس فرمان حمله داد و سپاهيان ايران از هر سو به قلعه بغداد تاختند و در اندك زمانى آن را به تصرف خويش درآوردند «23 ربيع الاول 1032 ق / 25 ژانويه 1623 م»، و حكمران بغداد و دستياران او را كشتند. حسن پاشا هم در جبهه‏اى ديگر و در يكى از قلعه هاى نزديك بغداد، از سپاه ايران شكست خورد و خود به همراه شمارى از سپاهيانش نابود شدند.
پس از تصرف بغداد، شاه عباس، قرچقاى خان، سپهسالار ايران را به گرفتن شهر موصل و نواحى اطراف آن مأمور كرد. آن سردار نيز موصل را فتح و بسيارى از مردم بى گناه را كشت و تا حدود ديار بكر پيش رفت و با غنايم بسيار به اردوى شاه، كه در نجف به سر مى‏برد، بازگشت «رجب 1032 ق / مه 1623 م».
در همين سال نيز، شاه عباس بر خلاف شرايط پيمان صلح، امير گونه خان قاجار، بيگلربيگى چخور سعد را مأمور كرد كه قلعه آخسقه از توابع گرجستان مسق، را فتح كند، اين كار به آسانى انجام گرفت و شاه پس از چند روز اقامت در نجف و كربلا و كاظمين، حكومت بغداد و عراق عرب را به صفى قلى خان - حكمران همدان - سپرد و خود به اصفهان بازگشت.

برگزيدن احمد پاشا به سرداري کل سپاه عثماني براي مقابله با سياست هاي ايران

چون خبر حمله شاه عباس و سقوط بغداد به دربار عثمانى رسيد، سران ينى چرى، احمد پاشا را كه در كاردانى و كياست معروف بود، به وزارت اعظم و سردارى كل سپاه عثمانى برگزيدند و از او خواستند كه هر چه زودتر شهرها و نواحى از دست رفته در بين النهرين را از سپاهيان ايران باز گيرد. در 1033 ق / 1624 م گروهى از تركان و اعراب اطراف موصل به سردارى حسن پاشا به موصل تاختند، اما به سبب پايدارى قاسم خان ايمانلو، حكمران قلعه كارى از پيش نبردند. شاه ايران زينل بيگ شاملو را براى دفاع از متصرفات بين النهرين به آن حدود فرستاد. حسن پاشا در نبرد با سردار ايرانى شكست خورد و اقدامات باز دارنده عثمانى بى نتيجه ماند. پس از آن سردار سپاه عثمانى - حافظ اسد پاشا - مراد پاشا، بيگلربيگى ديار بكر را با گروهى از سپاهيان ينى چرى روانه بغداد كرد، اما سپاه ترك على رغم برترى نفرات باز هم از سپاه ايران شكست خورد. با انتشار خبر شكست عثمانى، احمد پاشا، فرستاده‏اى نزد پادشاه ايران گسيل داشت و خواهان متاركه و صلح و آشتى شد. پادشاه صفوى در پاسخ اعلام داشت كه ولايت بغداد ملك موروثى ايران است و تا سلطان عثمانى اين ولايت و نواحى اطراف آن را به دولت ايران نسپارد، مصالحه امكانپذير نخواهد بود. ناگزير، سردار ترك بار ديگر به جنگ درآمد، اما اين بار هم از زينل بيگ و سرداران ديگر ايران شكست خورد و بسيارى از سپاهيانش خودداري کند و به خاك هلاكت افتادند. پس ناگزير به ديار بكر بازگشت و حاضر شد كه از تمام بين النهرين عقب نشينى كند، مشروط بر اينكه شاه ايران، از تعقيب و كشتار سپاهيانش در 9 شوال 1034 ق / 15 جولاى 1625 م بغداد و قسمت جنوبى بين النهرين را ترك گفته به خاك عثمانى بازگشتند.
مصالحه ايران و عثمانى تا زمان وفات شاه عباس 24 جمادى الاولاى 1038 ق / 20 ژانويه 1629 م دوام يافت.

شاه عباس و فرزندانش

رقابت شاهزادگان با یکدیگر بر سر جانشینى و تصاحب تاج و تخت، در تاریخ ایران، امر کم سابقه‏اى نیست؛ اما در عهد صفوى این واقعه به صورت یک تراژدى بزرگ و فراگیر درآمد و لطمات فراوانى به ثبات و امنیت و بقاى دولت صفوى زد. اپیدمى‏شدن این امر که هر صاحب تاج و تختى، نخستین اقدام خود را، از میان برداشتن برادران و خویشان نزدیک مى‏دانست، از یک سو ناشى از پدیده استبداد و رقابتهاى دربارى بود، که خواه ناخواه ریشه در تاریخ اجتماعى سیاسى ایران داشت، اما از سوى دیگر، در عهد صفوى مؤلفه تازه دیگرى پا به میدان گذاشت که بیش از پیش، رابطه خویشاوندى و حتى برادرى را به یک امر ثانوى و فاقد انگیزه و احساسات تبدیل مى‏ساخت. از عهد شاه طهماسب اول که گرفتن زنان از اقوام و قبایل و نژادهاى گوناگون متداول شد و در حرم سراى شاهى، پاى زنان ارمنى، چرکسى و غیره باز شد، جدال بانوان حرم سرا براى جانشینى فرزندانشان به یک نوع رقابت خونین و بى شفقت تبدیل شد. برادران تنى و ناتنى هم، در این عرصه فاقد احساس خویشى و پیوند خانوادگى قرار مى‏گرفتند و هر یک دیگرى را به چشم رقیب و دشمن مى‏نگریست. حتى این موضوع چنان عادى شده بود، که پادشاه بر پسر رحم نمى‏کرد و پسر بر پدر، چنانکه شاه طهماسب اول، پسر شجاعش شاه اسماعیل دوم را صرفا" به سبب رشادت و نفوذ شخصیت او به مدت بیست و دو سال در زندان نگه داشت و از شاهزاده با تهور، موجودى مملو از عقده هاى روانى و شخصیت ناپایدار ساخت؛ سلطنت کوتاه مدت شاه اسماعیل دوم که جوى خون از قتل شاهزادگان صفوى راه انداخت، گواهى بر این تقاص شاه مستبد بود؛ شاه عباس نیز بر پدر رحمى‏نکرد و پس از محبوس ساختن چون نیازى به کور کردنش نمى‏رفت - شاه محمد تقریبا" نابینا بود - او را همچنان تا پایان عمرش در حبس نگه داشت.

پسران شاه عباس بزرگ

شاه عباس در مدت شصت بهار زندگى صاحب پنج پسر شد که اسامى‏آنها به ترتیب تولد عبارت است از: محمد باقر میرزا مشهور به صفى میرزا، حسن میرزا، سلطان محمد میرزا معروف به روزک «?» میرزا و خدابنده میرزا، اسماعیل میرزا و بالاخره امام قلى میرزا. از این پنج پسر، صفى میرزا به فرمان پدر کشته شد. حسن میرزا و اسماعیل میرزا در کودکى درگذشتند و محمد میرزا و امام قلى میرزا به فرمان شاه عباس کور شدند. از این رو، شاه عباس، از خاندان خود، کسى را براى جانشینى وتصاحب تاج و تختش باقى نگذاشت.

همدستی سران قزلباش با شاهزادگان

از زمان مرگ جدش شاه طهماسب اول تا آغاز پادشاهى او، یعنى در مدت دوازده سال «984 تا 996 ق / 1576 تا 1588 م» پنج بار تاج و تخت صفوى به سبب همدستى سرداران قزلباش با یکى از شاهزادگان آن خاندان، دست به دست گشته بود؛ از جمله خود او نیز با همدستى جمعى از سران قزلباش بر ضد پدر برانگیخته و تاج و تخت را به دست آورده بود.
نظر به همین تجربه، شاه همواره پسران خود را از معاشرت و مصاحبت با بزرگان کشور و سرداران سپاه باز مى‏داشت، و به هیچ کس اجازه نمى‏داد که با شاهزادگان از در دوستى و یگانگى درآید. بى اعتنایى و بد رفتارى وى نسبت به فرزندانش به حدى بود که از بیم پادشاه، کسى به شاهزادگان سلام نمى‏کرد و احترام نمى‏گذاشت. بیشتر اوقات شاهزادگان نیز در حرم سرا و میان زنان مى‏گذشت و به جز خواجه سرایان و آموزگارانى که مأمور تعلیم و تربیت ایشان بودند، اجازه ملاقات با کسى را نداشتند. شاه عباس کسانى را که با پسرانش نزدیک و مأنوس مى‏شدند، سخت مجازات مى‏کرد. چنانکه صفى قلى بیگ، پسر ملک على سلطان جارچى باشى اصفهان را بدین جرم کور ساخت و الله قلى بیگ قاجار قورچى باشى را نیز، در 1021 ق / 1612 م به همین بهانه با تمام فرزندانش، نخست کور کرد و سپس در زیر ضربات چوبدستى همه را به قتل آورد.

شاهزادگان بی لیاقت

اما این شیوه تربیت و این واهمه از نزدیکان، حتى فرزند، بر فرض زنده ماندن و کور نشدن توسط شاه، اثرات مخرب دیگرى به همراه مى‏آورد. شاهزادگانى که شخصیت اجتماعیشان در حرم سراها شکل مى‏گرفت، فاقد هر نوع لیافت و کاردانى و جسارت بودند و حتى احساس پیوند و نزدیکى با کسى نمى‏کردند. دور بودن آنها از اوضاع مملکت و مسائل بین المللى و سیاسى نیز مزید بر علت مى‏شد و چون فردى از آنها به قدرت مى‏رسید، توان اداره مملکت را نداشت و دست کم آزموده شدن او در طول حوادث، خسارتهاى جبران ناپذیرى براى ملک و ملت به همراه مى‏آورد.
هر چند این شیوه بعدها هم ادامه یافت، اما تاریخ صفوى از این نظر به سبب کثرت استفاده از این بى رسمى، نمونه بارزى از نتایج و پیامدهاى سوء این رفتار است.

دختران شاه عباس

سیاست شاه عباس در نابودى مخالفان و یا مدعیان و یا کسانى که در آینده بیم آن مى‏رفت که در برابر قدرت مطلقه شاه قد علم کنند، نخست از سران قزلباش آغاز شد و سپس و به تدریج دامن خاندان صفوى را هم گرفت، چنانکه شاه از پنج پسر خود، دو تن را کور و یک تن دیگر را به قتل رساند و دو فرزندش هم در زمان او وفات یافتند. ازاین رو جانشین شایسته‏اى در دربار صفوى باقى نماند که دنباله اصلاحات شاه عباس را پى گیرد و دوام و بقاى آن را تضمین کند. جانشین شاه عباس یعنى شاه صفى، نامناسبترین انتخابى بود که صورت گرفت. این شاه دیوانه و سفاک تمامى شاهزادگان صفوى و نزدیکان شاه عباس را یا کور کرد و یا به قتل آورد.
شاه عباس علاوه بر پنج پسر، شش دختر به نامهاى؛ شاهزاده بیگم، زبیده بیگم، خان آغا بیگم، حوا بیگم، شهربانو بیگم، و ملک نسا بیگم داشت. هر یک از این دختران که به عقد ازدواج یکى از بزرگان دربارى و دولت صفوى درآمدند، عاقبتى بهتر از برادران خود نیافتند. از این میان تنى چند در زمان پدر درگذشتند، از جمله؛ شاهزاده بیگم، حوا بیگم و ملک نسا بیگم. باقى نیز که پس از مرگ شاه عباس در قید حیات بودند، فرزندان و همسرانشان در تسویه هاى خونین شاه صفى از میان رفتند، چنانکه سه فرزند و همسر زبیده بیگم عیس خان؛ چهار پسر خان آغا بیگم و سه پسر حوا بیگم، یا کور شده و یا سر بریده شدند.

زنان شاه عباس بزرگ

شاه عباس در طول زندگانى خود زنان بسیارى اختیار کرد و همچنان که در کار سیاست و ملک دارى مهارت و استعداد فوق العاده داشت، در اداره حرم سرا متعصب و دقیق بود.
پیش از آنکه به سلطنت ایران برسد، و زمانى که هنوز شانزده سال بیشتر نداشت و تحت سرپرستى مرشد قلى خان استاجلو، در خراسان نام پادشاه بر خود نهاده بود، زنى چرکسى گرفت که ظاهرا" همسر عقدى او نبود. از این زن محمد باقر میرزا، پسر ارشد شاه عباس در 995 ق / 1587 م زاده شد که بعدها به دست پادشاه به قتل رسید. پس از آن در سال اول سلطنت خود «اواخر ذى الحجه 996 ق / نوامبر 1588 م»، که هجده سال داشت، ازدواج کرد و در یک شب دو زن اختیار نمود. زنان وى هر دو، از شاهزاده خانمهاى بزرگ صفوى بودند؛ یکى اغلان پاشا خانم، دختر سلطان حسین میرزا پسر بهرام میرزا - برادر شاه طهماسب اول - بود . این بانوى صفوى، نخست با سلطان حمزه میرزا - برادر شاه عباس - ازدواج کرد و بعد از قتل حمزه میرزا، شوهرى نداشت تا آنکه شاه عباس او را به عقد نکاح خود درآورد. دیگرى مهد علیا خانم، دختر بزرگ سلطان مصطفى میرزا - پسر شاه طهماسب اول و دختر عموى شاه عباس - بود.
این خانم و دوشیزه را در یک مجلس و در بهترین ساعت ! به عقد نکاح دائمى«کلب آستان على» درآوردند، و در باغ سعادت آباد یا باغ جنت قزوین جشنى شاهانه بر پا ساختند و سه شب چراغان و آتشبازى کردند.

حرمسرایی شاهی و زنان گرجی و ارمنی

پس از آن شاه عباس زنان بسیار دیگر از ایرانى، گرجى، ارمنى، چرکسى و تاتار گرفت؛ از جمله در سال پنجم پادشاهى خود خواهر شاهوردى خان عباسى - حکمران لرستان - را که پیش از آن زن برادرش حمزه میرزا بود به عقد خویش درآورد و یکى از شاهزاده خانمهاى صفوى را به شاهوردى خان داد «شرفنامه بدلیسى، صص 81 تا 83»، تا بدینوسیله حکمران لرستان، که غالبا" با دولت عثمانى مى‏ساخت، و گاه به خودسرى و یغماگرى مى‏پرداخت، مطیع گردد.
در 1005 ق / 7-1596م نیز چون شنید که عبدالغفار، از ناوران گرجستان دخترى زیبا دارد، یکى از شاهزادگان گرجى به نام بکرات میرزا را، که در دربار ایران به سر مى‏برد، با فرهاد خان قرامانلو، از سرداران بزرگ قزلباش، براى آوردن دختر به گرجستان روانه کرد. این دختر در ذى القعده 1005 ق / ژوییه 1597 م به قزوین آمد و وارد حرم خانه شاهى شد. در 14 ربیع الاول 1011 ق / 2 سپتامبر 1602 نیز، دختر خان احمد گیلانى را که سیزده سال پیش از آن از کودکى براى پسر خود صفى میرزا نامزد کرده بود، به بهانه اینکه شاهزاده او را دوست نمى‏دارد، براى خود عقد کرد.

حرمسرای شاهی و بانوان ایرانی

شاه عباس به زنان گرجى و چرکس، به سبب زیبایى ایشان، علاقه فراوان داشت، اما در حرم شاه، زنان ایرانى شمارشان اندک بود، و بیشتر زنان او شاهزاده خانمها یا کنیزکان گرجى و چرکسى و حتى روسى بودند «سفرنامه پى یترو دلاواله، ج 3، ص 374 و ج 4، ص 339». در 1012 ق / 1603 م که شاه عباس براى باز گرفتن آذربایجان از ترکان عثمانى به آن سرزمین تاخت، و حلقه هاى تبریز، نخجوان و ایروان را گرفت، گرگین خان - امیر گرجستان کارتلى یا کارتیل - و الکساندر خان - امیر گرجستان کاختى یا کاخت. نیز، چون شاه ایران را بر ترکان غالب دیدند، راه اطاعت پیش گرفتند و هر دو به اردوى شاه ایران آمدند. سه سال بعد، پس از مرگ گرگین خان، دختر او تیناتین nihtaniht یا گردینا را به عقد خود درآورد. این زن پس از ورود به حرم سراى شاهى به دین اسلام مشرف شد و به اسامى‏لیلى و فاطمه سلطان موسوم گردید. سپس براى آنکه الکساندر خان آزرده خاطر نشود، نواده وى را هم که دختر داود خان - پسر بزرگ و درگذشته الکساندر خان - بود، خواستگارى کرد. در روز 24 ربیع الثانى 1013 ق / 21 اوت 1604 م، کتایون inavetaK - مورخان ایرانى عموما" این زن را به نام دیدى پال یا تى تى فال خوانده اند که به زبان گرجى به معنى ملکه و مادر شاه و نیز از عناوین منسوبان شاه بوده است - زن بیوه داود خان، با دخترش مارتا و دو پسرش در شمال قراباغ به خدمت شاه ایران رسیدند. شاه هم دختر او را به عقد موقت خود درآورد «عالم آراى عباسى، ص 503».
در اواسط ربیع الاول 1016 نیز دختران رستم خان داغستانى و معصوم خان، والى طبرستان را صیغه کرد. در 14 ربیع الاول 1019 ق / 6 ژوئیه 1610 م، خواهر قباد خان - از سرداران کرد مکرى - را گرفت.

تعداد بانوان حرمسرای شاه عباس

عده زنان حرم شاه عباس را از چهارصد تا پانصد نفر نوشته اند «سفرنامه اولئاریوس، ج 1،
ص 627«. بیشتر ایشان، دختران و کنیزان خوبرویى بودند که امیران و حکام گرجستان و ارمنستان و ولایات دیگر براى شاه به هدیه مى‏فرستادند! از این عده سه یا چهار تن از شاهزاده خانمها، زنان عقدى و رسمى‏شاه بودند، و دیگران به عنوان کنیز و صیغه در حرم سرا به سر مى‏بردند.
امیران گرجستان و حکام ایرانى ارمنستان و شروان، همه ساله عده‏اى دختر و پسر گرجى و ارمنى و چرکسى براى شاه مى‏فرستادند و او زیباترین ایشان را به حرم خانه شاهى مى‏فرستاد و باقى را میان سرداران قسمت مى‏کرد. گاه چون امیران گرجستان در فرستادن کنیز و غلام، که فرزندان رعایاى بیچاره آن دیار بودند، افراط مى‏کردند، مردم سر به شورش برمى‏داشتند و به کشتن حکمرانان کمر مى‏بستند چنانکه حکمران مسق از نواحى گرجستان، دچار شورش و آشوبهاى داخلى شد و در مقابل مردم قسمت خورد که از آن پس دختر و پسر بى رضاى والدین به کس ندهد «تاریخ عباسى، نسخه خطى».

فتح لار و بحرین

شاه عباس، حکومت فارس را در 1003 ق / 5 -1594 م هم به الله وردى خان زرگر باشى، واگذار کرد. در این تاریخ، ولایت لار مطیع دسته‏اى از خوانین محلى بود که نسبت خود را به ادعا، به گرگین میلاد، پهلوان مشهور شاهنامه مى‏رساندند و بنادر این ولایت هم، چون میناب و جرون - بندر عباس - اسما" تحت امر امیران هرمز و رسما" مطیع حکمران هند پرتغال بود.
پرتغالیها در 912 ق / 1506 م هرمز «هرموز» را به تصرف خود درآوردند و امراى این جزیره را که باجگزار سلاطین ایران بودند، مطیع و دست نشانده خود کردند؛ سپس جزایر عمان و مسقط و دیگر جزایر خلیج فارس را هم تحت قیومیت خویش گرفتند. در سال 920 ق / 1514 م شاه اسماعیل اول، سفیرى نزد آلبوکرک - حاکم هند پرتغال - که در خلیج بود، فرستاد و آلبوکرک هم سفیر ایران را به اقتضاى وقت به گرمى ‏پذیرا شد؛ اما کمى‏بعد چون شنید که امیر هرمز اطاعت پادشاه صفوى را گردن نهاده، به تنبیه این حکمران آمد و در پایان، در میناب، با سفیر شاه اسماعیل عهدنامه‏اى بست و حاضر شد که در مقابل صرف نظر کردن پادشاه صفوى از تقاضاى اطاعت از امیر هرمز، ایران را در سرکوب طغیان و انقلاب بلوچستان و لشکرکشى به بحرین یارى رساند و ایران و پرتغال بر ضد عثمانى متحد و هم پیمان شوند.
با وجود این معاهده، پرتغالیها در سال 926 ق / 1520 م، بحرین یعنى ساحل الحسا و جزایر مجاور آن را هم از تصرف شاه اسماعیل خارج کردند؛ پادشاه ایران هم که درگیر گرفتاریهاى داخلى بود و ضمنا" کشتى جنگى هم نداشت، نتوانست مانع از تجاوز پرتغالیها شود. حتى در انقلاب عظیمى که از 925 تا 928 ق / 1520 تا 1522 م در تمام جزایر و سواحل خلیج فارس از سوى ایرانیان بر علیه اشغال سرزمینشان توسط پرتغالیها رخ داد؛ و نزدیک بود که کار اشغالگران را یکسره سازد، شاه اسماعیل واکنشى نشان نداد.
در 1009 ق / 1600 م، الله وردى خان، نخست خوانین لار را که مانع ارتباط مستقیم ولایت فارس از جانب جنوب شرقى به سواحل خلیج فارس بودند و با پرتغالیها مساعدت داشتند، از میان برداشت، سپس به این عنوان که بحرین همواره ضمیمه فارس بوده، سپاهى به تسخیر آنجا فرستاد. پرتغالیها به بحرین حمله بردند، اما الله وردى خان براى آنکه فشار آنها را بر بحرین کاهش دهد، همزمان بندر جرون «بندر عباس» را مورد تعرض قرار داد و با این تدبیر مانع استیلاى مجدد پرتغالیها بر بحرین شد. این ایالت نخستین منطقه‏اى از سواحل خلیج فارس بود که پس از یک صد سال استیلاى بیگانگان، از دست آنها خارج و همچنان در تصرف ایران در عهد صفویه باقى ماند.

تسخیر قشم و هرمز

از سال 1009 ق / 1600 م که بحرین به دست ایران افتاد، الله وردى خان چون مى‏دانست که پرتغالیها هنوز از فکر تسخیر مجدد بحرین دست برنداشته‏اند، پیوسته با تعرض به بندر جرون و قلاع و بنادر دیگر اطراف باب هرمز که در تصرف پرتغالیها بود، خاطر ایشان را پیوسته متوجه این سمت مى‏ساخت. وى همچنین به منظور ایجاد مرکزى نظامى‏براى این تهاجمات ایذایى، در نزدیکى قلعه مستحکم جرون، قلعه‏اى به نام عباسى ساخت و از آن مرکز دائما" حملات خود را بر علیه پرتغالیها سامان مى‏داد.
پادشاه اسپانیا - فیلیپ سوم - که در این تاریخ بر پرتغال هم سلطنت و استیلا داشت، سفیرى با هدایاى بسیار به خدمت شاه عباس فرستاد و از او خواهش کرد که بحرین را به عمال شرکت پرتغالى هند واگذارد و از محاصره جرون هم دست بردارد. فرستادگان فیلیپ سوم در 1011 ق / 1602 م در مشهد به حضور پادشاه صفوى رسیند. شاه عباس که در این ایام، در صدد اتحاد با ممالک عیسوى بر ضد عثمانى بود، فرستادگان فیلیپ را به گرمى‏پذیرفت و به الله وردى خان دستور داد که از محاصره جرون دست بردارد و عمال ایرانى، بحرین را به پرتغالیها بدهند، اما ظاهرا" در این مورد اخیر پافشارى نکرد و حاکم بحرین هم پرتغالیها را به بحرین راه نداد.
فیلیپ سوم، بار دیگر در 1017 ق / 1608 م، سفیر سابق خود را به دربار ایران فرستاد و از این که گماشتگان شاه در بحرین، از ورود پرتغالیها به جزیره مخالفت مى‏کنند، شکایت نمود. شاه عباس در پاسخ فیلیپ، نامه‏اى ملاطفت آمیز نوشت، اما ابدا" حرفى از بحرین به میان نیاورد.
منابع تحقیق :
daneshnameh.roshd.ir
bashgah.net
ichodoc.ir
sispda.com
www.zangetarikh-tabadkan.persianblog.ir
noorportal.net
cloob.com
forum.takdownload.ir
daneshju.ir
Fa.wikipedia.org
ariarman.org (ارشام پارسی)
تبیان همدان
دایرةالمعارف فارسی به کوشش غلامحسین مصاحب؛ چاپ ۱۳۵۶؛ چاپخانه سپهر؛ انتشارات امیرکبیر؛ تهران؛
تاریخ ایران به قلم عباس اقبال آشتیانی
کتاب روابط سياسي و اقتصادي ايران در دوره صفويه
سفرنامه پیتر دلاواله
جغرافیای تاریخی مازندران
هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۸۱
عالم آراى عباسى